سایه های ما زما گویی گریزانند
آه ... ای خورشید
لعنت جاوید من بر تو
هر زمان رو در تو آوردم
گر چه چشمان مرا در هفت رنگ خویش
خیره تر کردی
لیک در پایم
سایه ام را تیره تر کردی
از تو می پرسم
ای خدا ... ای راز بی پایان
سایه بر گور چیست ؟
اشک بی نوری که در زندان
جسمی سخت
از نگاه خسته زندانی بی تاب ! لغزیده ؟
از تو میپرسم
خسته و سرگشته و حیران
میدود در راه پرسش های بی پایان
--------------------------------------------------------------------------------------------------------- فروغ فرخزاد
* یک هفته ای رفتیم لار، خوب بود. ولی هیچ جا مثل شهر خود آدم نمیشه .